سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات شهداء

نوجوانی شهیدرضا عامری

مادر شهید می گوید:من نمی دانستم هر وقت می خواهد به مدرسه برود،باوضو می رود؛تا اینکه چندبار توی حیاط وقتی داشت وضو می گرفت،دیدمش.بهش گفتم:مگر الان وقت نمازه که داری وضو می گیری؟!می گفت:"می دونی مادر! مدرسه عبادتگاهه؛بهتره انسان هر وقت می خواد مدرسه بره،وضو داشته باشه.

*************************************************************************************************************************************

عنوان : باورمان نمی شد
راوی :
خانواده شهدا
خاطره ای از طلبه شهید موسی حسن پور جغانی

تا پنجم ابتدایی را توی روستا خواند. نمی دانم کلاس اول یا دوم راهنمایی بود که گفت می خواهم بروم حوزه علمیه .
بیشتر از یک سال، در حوزه بود. یک بار آمد و گفت: می خواهم به جبهه بروم. فرستاده بودنش میناب.
پانزده شانزده روزی میناب بود. بعد برگشت و عصبانی گفت این جایی که مرا فرستادند جبهه نبود! گفتم کجا می خواهی بروی؟
گفت: اهواز، با چند تا دوستانش رفت اهواز. بعد از حدود 45 ـ 50 روز هم دوره ای هایش آمدند و گفتند موسی شهید شده. باورمان نمی شد. گفتیم تا با چشم نبینیم باور نمی کنیم. بعد از هشت سال جنازه اش را آوردند. وقتی گذاشتیمش زیر خاک، باورمان شد.
(متولد: 1352 روستای بهرغ استان هرمزگان/ شهادت: 1365)

منبع: کتاب سیزده ساله ها، نوشته هادی شیرازی، ص194

*************************************************************************************************************************************

عنوان : او هرگز نمی ترسید
راوی :
خانواده شهدا
شیرزاد از کودکی علاقه ی خاصی به من و مادرش داشت ، همیشه همراه ما بود و تحمل دوری ما را نداشت ، اما چون عاشق امام و انقلاب بود ، زمانی که رفتن به جبهه را تکلیف خود دانست ، با عزمی استوار گام به پیش نهاد و آماده ی رفتن شد . فصل زمستان بود . به او گفتم :پسرم این فصل خیلی مناسب نیست ، در یک وقت مناسب به جبهه برو ! قاطعانه گفت : پدر جان ! رفتن به جبهه یک وظیفه شرعی است و فصل مناسب و غیر مناسب نمی شناسد . من را قانع کرد و راهی شد ، شجاعتی شگرف داشت . هرگز ندیدم از چیزی واهمه کند و بترسد . این دو بیت شعر را پیوسته زمزمه می کرد :
خفتگان را خبر از عالم بیداران نیست تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
ماهیان ندیده اند غیر از آب پرس پرسان زهم که آب کجاست

منبع:افلاکیان(خاطرات شهدای دانش آموز کردستان)

**************************************************************************************************************************************

عنوان : جلسه تفسیر تشکیل داد
راوی :
خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
در سال چهل و نه آقای بهشتی ناچار به ایران برگشتند و در این سال ابتدا شروع به برقراری جلسه ای کردند به نام «مکتب قرآن » که جلسه تفسیر بود و از نیروهای جوان و فعال تهران در آن شرکت می کردند و محلی بود برای آموزش گسترده قرآن ومحل تجمعی برای نیروهای جوان اسلامی ، این مکتب بعد از پانزده جلسه درس که پیرامون امر به معروف و نهی از منکر بود در یک یورش ساواک تعطیل شد.

*****************************************************************************************



نوشته شده در سه شنبه 91 خرداد 9ساعت ساعت 6:30 عصر توسط حامد| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin